۱۳۸۶ مهر ۱۸, چهارشنبه

دنياي وارونه

صبح زود بیدار شدم. بذار بریم اینترت ببینم چه خبره! وبلاگ اول بهشت رو باز میکنم. ماشاالله چه قدر ثواب کبیره! آماروبلاگ رو نیگاه، ۲۰۰ بازدید کننده.
برو بچ هیچ کدوم نیستند. بذار برم چت روم ببینم چه خبره؟
تو روم همه با هم تعارف میکنند و با هم بحث های سیاسی و علمی می کنند.دختر ها تاک رو گرفتند و هیچ پسری جرات نمی کنه جیکش در بیاد و ابراز وجود کنه! رو تصویر می بینی یک پیام بزرگ می نویسند که:یک آقای بیوه و مطلقه برای سکس چت پی ام بده!!
بریم صبحانه بحوریم. تلویزیون رو روشن میکنم. اخبار شروع شده. یک آقای خوشتیپ نژاد به عنوان رییس جمهور سخنرانی می کنه و میگه بمب هسته ای حق مسلم ماست. برای دوست پسرش اون ور دنیا (عمو جرج)نامه عاشقانه فرستاده .كانال رو عوض كنيم. برنامه كودك. كارتون جديدي شروع شده به عنوان ۱۵ ملوان زبل. خيلي برنامه پيچيده ايه. در سطح فهم و شعور بچه ها نيست، ولي نمي دونم چرا پخشش كردند؟ يك شخصيت زن جالب داره كه به زور نيم متر پارچه رو كه درچند قسمتي كه تو ايران رو بازي كردند، رو سرش گذاشتند.يك قسمت عاشقانه داشت كه خيلي جالب بود. خانومه نامه اي به اين متن نوشته بود
oh..my boy friend. jimmy.i love you
ولی نمی دونم تلویزیون چرا این طوری دوبله کرده بود که:ای ملت ایران ما غلط کردیم و چیز خوردیم که اومدیم این طرف ها آب بازی و ماهی گیری.
قسمت قدیمی ملوان زبل ، طرف يك كم اسفناج مي خورد و زورش زياد مي شد.نمي دونم چه جوري شد كه اين ۱۵ تا ملوان از كجا اسفناج غني شده گير آوردند كه يك دفعگي زورشون زياد و عوض اينكه تنبيه بشوند و ما هي هايي رو كه دزديدند رو پس بدهند،با كلي هديه و كت و شلوار و هواپيماي اختصاصي رفتند به شهرشون. اَه اين تلويزيون هم مثل آدم يك سريال نمي ذاره. همه اش سانسور ميكنه. من بالاخره نفهميدم جريان اسفناج ها رو. حتما در فهم و شعور ما بچه ها نيست.ولش كن حتماً به صلاح نيست.
بايد برم خريد سبزي و ميوه. تو ميوه فروشي قيمت همه چيزا ارزون شده. همه دارند رييس جمهور رو دعا ميكنند و آقايون مراسم اهداي عضو
به دولت و حكومت را دارند.(از نام بردن اعضا معذوريم).به قول يك بنده خدايي نكته كنكوري!!
اصغر آقا كدبانوي اول و باسليقه محل يكدفعگي داد ميزنه: عمو سبزي فروش. اي واي خاك به سرم. بچه ام رو گازه. يادم رفت بردارمش .الانه كه بسوزه. تو رو خدا يك كم زودتر ،ما رو راه بيانداز.
كنار خيابون چند تا از اين مرد هاي خيابوني با آرايش غليظ ايستادند .چند تا خانوم اون طرف دارند ديد ميزنند و علافي مي كشند.۱۰۰ متر هم جلوتر چند تا ماشين صف ايستادند. من جرات نمي كنم از اونجا رد بشم.
روزنامه صفحه نيازمندي ها . يك درخواست جالب نظر من رو جلب ميكنه.
به يك آقاي منشي با شرايط زير نيازمنديم: ۱.داراي چشم هاي آبي باشد.
۲.ترجيحا سه تيكه فابريك.كاپوت و صندوق عقب و سقف. از پذرفتن آقايون چپي و كف آفتاب دبده معذوريم.
۳.سواد و فهم و شعور هيچ اصلاً ملاك نيست و ترتيب اثر داده نخواهد شد.
چي شده. يك نفر داره من رو لگد ميزنه. داداشمه داره ميگه:جواد ، بيدار شو . چه غلطي باز كردي. باز هم زيادي خوردي و قاط زدي. مگه نگفتم دو پيك بيشتر نزن. من هم ميگم كه به خدا دست خودم نيست.اين قدر بدبختي ريخته كه يك شيشه وتكا هم كمه.بهترين راه براي فرار همينه.فقط و فقط .

سخته،ولي هميشه مست و راست گو باشيد.